×
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵
شب هجران که پایانش نباشد
بود دردی که درمانش نباشد
سری کاو از هوای عشق خالیست
یقین دانم که سامانش نباشد
مباد آن کس که در شبهای هجران
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶
دلم پردرد و درمانش نباشد
شبان هجر پایانش نباشد
قدم در راه عشقی چون توان زد
که سر حدّ بیابانش نباشد
چه مشکل حالتی باشد کسی را
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
مبا دردی که درمانش نباشد
فراقی را که پایانش نباشد
حرامش باد آن دل ای دلارام
اگر عشق تو در جانش نباشد
مرو در راه عشقی ای دل ریش
[...]