گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۷

 

تا به رخسار مه از غالیه چوگان زده‌ای

رقم غالیه‌سان بر مه تابان زده‌ای

بلبل مست نمی‌آید از این حال به هوش

چو سراپرده مشکین به گلستان زده‌ای

سنبل تازه بر آن عارض گلرنگ ترا

[...]

کمال خجندی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

ز نقش خط که به رخسار ارغوان زده ای

رقم به خون من ای نازنین جوان زده ای

کنون نهی ز قفس منتم به آزادی

که آتشم به خس و خار آشیان زده ای

تهی کنار دو عالم ز دین و دل گردد

[...]

حزین لاهیجی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

می‌رود خنده به سامان بهاران زده‌ای

خون گل ریخته و می به گلستان زده‌ای

شور سودای تو نازم که به گل می‌بخشد

چاکی از پرده دل سر به گریبان زده‌ای

آه از بزم وصال تو که هر سو دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

کیستم دست به مشاطگی جان زده‌ای

گوهرآمای نفس از دل دندان زده‌ای

پاس رسوایی معشوق همین است اگر

وای ناکامی دست به گریبان زده‌ای

شوق را عربده با حسن خودآرا باقی‌ست

[...]

غالب دهلوی