گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۴

 

یکی کم بود شاید از شانزده

برادر بماند تو را پانزده

فردوسی
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۲ - جواب نامه نوشتن فرانک به شهریار گوید

 

ورا گر برخ زلف چوکان زده

برخ خال من گوی میدان زده

عثمان مختاری
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۰ - مقالت شانزدهم در چابک‌روی

 

دِه نه و دروازه دهقان زده

مُلک نه و تخت سلیمان زده

نظامی
 

ناصر بخارایی » مثنوی هدایت‌نامه » ۸- حکایت

 

هوس دشمنی چنگ در جان زده

تو از مهر او دم به فرمان زده

ناصر بخارایی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

ای نوبت جمال تو در ملک جان زده

حسن رخ تو گوی «لمن » در جهان زده

خورشید خورده جرعه جام جمال تو

خود را چو مست بر در و دیوار از آن زده

ماه دو هفته تا سحر از مهر طلعتت

[...]

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

ای کوس کبریای تو در لامکان زده

وی آتش هوای تو در ملک جان زده

عشقت بغیرت آمده و قهرمان شده

آتش میان خرمن صاحبدلان زده

حیران شد از لوامع اشراق آن جمال

[...]

قاسم انوار
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

سلطان عشق خیمه چو در لامکان زده

یک جلوه در جهان مکین و مکان زده

یک لمعه از لوامع خورشید روی او

بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده

تا برده باد بوی گل روی او به باغ

[...]

کوهی