یکی وقت من دلبری داشتم
به زیبا جوانی سری داشتم
جمالش به خوبی چو گل در چمن
غبار رهش سرمهٔ چشم من
دهانش مرا چشمهٔ نوش بود
لبش را گهر حلقهٔ گوش بود
صبا گشته از زلف او مشک بیز
مه از روی او روز و شب درگریز
دل سرو از قامتش بیقرار
فراموش کرده خزان و بهار
شب و روز از عشق آن چشم مست
من و زاهد شهر باده پرست
گهی رکوه و خرقه در رهن می
گهی باده نوشیده بر بانگ نی
به هر جا نشسته من از اشک ناب
چو گوهر شده غرق دریای آب
همه خون شده رفته در پیش من
دل خستهٔ ریش درویش من
به یک موی جان گشته محبوس تن
تنم مانده چون رشته در پیرهن
نه ز ارباب صدق و نه ز اهل یقین
نه در راه کفر و نه در راه دین
شبی مست بودم، صراحی به کش
ندائی شنیدم به آواز خوش
که ای گشته از آب حیوان تو سیر
همه کرده روباه بازی به شیر
برون رفته از راه و در چه شده
به نقشی ز نقاش قانع بُده
ز کثرت گذر کن به وحدت بیا
نهانی دریغا تو از ما جدا
تو خود را مگر عکس پنداشتی
که این پرده از رخ نبرداشتی
اگر پرده برخیزد از پیش کار
به هر جا که بینی بود نقش یار
همه جا نشان رخ یار تست
هوا و هوس مانع کار تست
هوس دشمنی چنگ در جان زده
تو از مهر او دم به فرمان زده
تو مردی عجب غافل و سادهای
در لطف بر خصم بگشادهای
چرا دشمنان را مدد میکنی
چرا ظلم بر جان خود میکنی
هر آن کس که او مار میپرورد
به آخر هم از مار زخمی خورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.