گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴۶

 

عالم بالا ندارد فیض از پاکان دریغ

قطره خود را ندارد از صدف نیسان دریغ

زر که صرف کیمیا گردد یکی صد می شود

خرده جان را چرا کس دارد از جانان دریغ؟

رزق می آید به پای میهمان از خوان غیب

[...]

صائب تبریزی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۷

 

نگذاشت ظلم اهل زنا در جهان دریغ

جز یک مریض ز آل پیمبر نشان دریغ

میر قضا به مجلس غم خاک شین فسوس

دیو دغا به مسند جم حکمران دریغ

عیسی صلیب پنجه جوقی جهود وای

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۱

 

رفتی پدر تو تفته جگر از جهان دریغ

بگذشت آب دیده مرا از میان دریغ

رستن پس از تو نیست سزاوار حال ما

پایم از آنکه دست ندارم به جان دریغ

تحصیل جرعه ای نتوانستم از برات

[...]

صفایی جندقی