گنجور

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

نمیاید چو از دل بر زبان درد

ز دل بیرون کنم خود گو چسان درد

نهم از درد تو تا میتوان داغ

کشم از داغ تو تا میتوان درد

اگر این است راحتها، همان رنج

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

سری دارم چو مغزش در میان درد

ولی همچون گره بسته در آن درد

هما دارد، شنیدم، استخوان درد

من رنجور هم دارم همان درد

کنم دریوزه ی درد از دل خویش

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۲

 

برانگیزد غبار از مغز جان درد

برآرد گرد از آب روان درد

که می گیرد عیار صبرها را

اگر گیرد کناری از میان درد

تو مست خواب و ما را تا گل صبح

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۳

 

نمی گردد به خاموشی نهان درد

ز رنگ چهره دارد ترجمان درد

اگر دل ز آهن وفولاد باشد

کند چون موم نرمش در زمان درد

ترا آن روز آید بر هدف تیر

[...]

صائب تبریزی