×
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
می خوارگان که باده ز رطل گران خورند
رطل گران ز بهر غم بی کران خورند
رطل گران برد ز دل اندیشه گران
درخور بود که باده ز رطل گران خورند
در باده رنگ عارض معشوق دیده اند
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
با چون منی چرا می چون ارغوان خورند
بگذار تا به کوی تو خونم سگان خورند
مغرور ناز و غمزه ی خویشی ترا چه غم
بیچاره آنگروه که بر دل سنان خورند
خونابه ی دلم ز تو ای گل نه اندکست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
درد و غمت که همچو هما استخوان خورند
بر من مبارکند گرم مغز جان خورند
بر نامه ام مخند که آشفته خاطران
مو کز قلم کشند نی اندر بنان خورند
مست آئییم به صلح اگر نکهتی بری
[...]