×
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
من شراب از ساغر جان خوردهام
نقل او از دست رضوان خوردهام
گوییا وقت سحر از دست خضر
جام جم پر آب حیوان خوردهام
لب فرو بستم تو میدان کین شراب
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
دوش جام وصل جانان خوردهام
بادهها از ساغر جان خوردهام
جای آن است ار نگنجم در جهان
زآن که جام از دست جانان خوردهام
جان همینازد ز لفظ عذب من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۹
مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام
من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام
نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم
بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام
از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۰ - گل پیشرس
من آن نوگل برگ جان خوردهام
به غفلت فریب جهان خوردهام