گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است

چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است

ز نسبت دگری نیست سربلندی ما

سر شهید تو چون لاله بر سنان خود است

قرینه نیست در آوارگی مرا که مدام

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است

هر گلی درمانده ی حال پریشان خود است

آسمان را خوش نمی آید، غم ما را مخور

هر که با ما دوست گردد، دشمن جان خود است

نیست از روی طرب چون موج می خندیدنم

[...]

سلیم تهرانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۶ - جواب گل به بلبل

 

کس ار بد اگر خوب از آن خود است

گرفتار سود وزیان خود است

بلند اقبال