×
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
یک شهر سنگدل را یک سختجان بس است
جائی که صد خدنگ بود یک نشان بس است
زلفت هزار حلقه کمان را چه میکند؟
گر صید دل مراد بود یک کمان بس است
دل زان تست بر سر جان گر سخن بود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲
رخساره ترا ز عرق دیده بان بس است
شبنم برای تازگی گلستان بس است
حال مرا زبان نکند گر بیان درست
رنگ شکسته، درد مرا ترجمان بس است
فرصت کجاست فکر عمارت کند کسی؟
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
سجده پیش هر بتی کفر است،یک جانان بس است
هر دلی را یک غم و، هر جسم را یک جان بس است
نیست نقشی خانه آیینه را، بهتر ز عکس
خانه اهل صفا را، زینت از مهمان بس است
آرزو داری گر اسباب مرصع داشتن
[...]
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۶۸ - آگاهی یافتن ابن زیاد از فرار طفلان گرفتار و باز خواستن ازمشکور
مرا مزد نیکو ز یزدان بس است
تورا گوهر بد نگهبان بس است
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۲ - قصر شرف النسا
مؤمنان را تیغ با قرآن بس است
تربت ما را همین سامان بس است