گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

والله که به بیباکی، ناموس جهان بردی

حقا که به چالاکی، آرام روان بردی

آورد بر این زلفت، چون کان می کردون

رو، رو که بدان چوگان گوی از همگان بردی

جان بود که میگفتم بند سر زلفینش

[...]

اثیر اخسیکتی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۶

 

درد عشقش اگر به جان بردی

گوی دولت ز همگنان بردی

گر خریدی غمش به هر دو جهان

سود و سرمایهٔ جهان بردی

جرعهٔ دُرد درد اگر خوردی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی