×
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
مگذار تا توانی کز غم فغان برآرم
ترسم کز آتش دل دود از جهان برآرم
آبی بر آتشم زن ورنه به آه سینه
بس گرد فتنه هر شب کز آسمان برآرم
عمرم به وصل بستان کاین دولتم نباشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۱
خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم
گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم
از خود برآمدم من در عشق عزم کردم
تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم
زنار نفس بد را من چون گلوش بستم
[...]
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۷ - آگاه شدن عاشق از حال معشوق
چنان از شوق او افغان برآرم
که دود از گنبد گردان برآرم
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۷ - آگاه شدن عاشق از حال معشوق
گهی از سوز جان افغان برآرم
نفیر از درد بیدرمان برآرم