×
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون
کی غم آن راحت جانم ز جان آید برون
می مده ساقی مکن کاری که ناگه پیش خلق
سر لعل او بمستی از زبان آید برون
خواستم کآرم خدنگش را برون از استخوان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳۸
نیست ممکن پخته کس زین خاکدان آید برون
از تنور سرد هیهات است نان آید برون
جسم سوزان مرا خاک از دهن بیرون فکند
چون هما از عهده این استخوان آید برون؟
هر کجا بی پرده گردد روی آتشناک او
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳۹
چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون
گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برون
ریزد از خون غزالان حرم رنگ شکار
چون به عزم صید آن ابرو کمان آید برون
می گشاید جوی خون از مغز سنگ خاره را
[...]