گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

می حرام محتسب بادا که بی‌ما می‌خورد!

دارد آب زندگی چون خضر و تنها می‌خورد

گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد

شیشه‌ها بر یکدگر چون موج دریا می‌خورد

می‌شوم مست از در میخانه هرگه بگذرم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۴

 

لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد

آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد

هر که پیش تلخرویان مهر از لب بر نداشت

آب شیرین چون صدف در عین دریا می خورد

بر دل آگاه باشد غفلت جاهل گران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۵

 

یار ما در پرده شب باده تنها می خورد

سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد

سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان

هر که آب زندگی چون خضر تنها می خورد

بوالهوس را زان لب شیرین نظر بر نشأه نیست

[...]

صائب تبریزی