×
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد
جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد
سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست
قدم برق بسر منزل ما می افتد
جامه در خون شهیدان کش و بخرام بناز
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴۷
نوبت عقده گشایی چو به ما می افتد
گره ناز بر آن بند قبا می افتد
در حریمی که گل و شمع گریبان چاکند
که به فکر دل صد پاره ما می افتد؟
چشم مخمور تو بیماری نازی دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴۸
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد
جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد
با توکل سفری شو که درین راه، به چاه
هرکه از دست نینداخت عصا می افتد
می شود عیب هنر، نفس چو افتاد خسیس
[...]