گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

با زلف بی‌قرار تو آرام کرده‌ایم

روز حیات خویش بدو شام کرده‌ایم

هرگه که داد ساقی عشق تو دُرد درد

دل‌ها کباب و کاسهٔ سر جام کرده‌ایم

بر چشم و بر لب تو نهادیم چشم دل

[...]

ناصر بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵۳

 

ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم

عادت به تلخکامی از ایام کرده ایم

دانسته ایم بوسه زیاد از دهان ماست

صلح از دهان یار به پیغام کرده ایم

از ما متاب روی که از آه نیمشب

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

شب در نظارة رخش ابرام کرده‌ایم

صد کار پخته از نگهی خام کرده‌ایم

مازادة دیار قفس با شکست بال

پرواز سرحدِ شکنِ دام کرده‌ایم

کاری به مدّعا نشود جز به وصل یار

[...]

فیاض لاهیجی