گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱

 

در چه طلسم است که ما مانده‌ایم

با تو به هم وز تو جدا مانده‌ایم

نی که تویی جمله و ما هیچ نه

مانده تویی ما ز کجا مانده‌ایم

از همه معنی چو تویی هرچه هست

[...]

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۶

 

ما گرفتار غم و از خویشتن وامانده‌ایم

رحمتی، ای دوستان، کز دوست تنها مانده‌ایم

سخت‌جانیم و بلاکش ز آرزوی روی دوست

زنده کم مانَد کسی در عاشقی، ما مانده‌ایم

هجر خواهد کشت اکنون که به چندین عاشقی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۴

 

لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم

از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم

مرکز پرگار حیرانی است نقش پای حضر

در بیابانی که ما از کاروان وا مانده ایم

یوسف مصریم کز مکر زلیخای هوس

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم

رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم

از شراب هستی احباب خالی گشت و ما

همچو مو در کاسه افلاک بر جا مانده ایم

خواب مرگ از کوفت شاید آورد ما را برون

[...]

واعظ قزوینی