×
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
جنون نمی کند از خویشتن جدا ما را
چه احتیاج به یاران آشنا ما را
اگر چه ساده خیالیم ساده لوح نه ایم
کدام وعده چه دل دیده ای کجا ما را
کشیده تیغ و تغافل گرفته دامانش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
دو روزی فرصت آموزد درود مصطفا ما را
که پیش از مرگ در دنیا بیامرزد خدا ما را
در این صحرا کجا با خویش افتد اتفاق ما
که وهم بیسر و پایی برد از خود جدا ما را
بهگردشخانهٔ چرخیم حیران دانهٔ چندی
[...]
میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول
بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر مدا ما را
نمیدانم خدا میبردمان یا ناخدا ما را
همیدانم که راند از آن خطر، دیشب خدا ما را
ندیدی چون کشاندی سیل موج، از هرکجا ما را