گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹

 

رحل بگذار ای سنایی رطل مالامال کن

این زبان را چون زبان لاله یک دم لال کن

یک زمان از رنگ و بوی باده روح‌القدس را

در ریاض قدس عنبر مغز و مرجان بال کن

زهد و صفوت یک زمان از عشق در دوزخ فگن

[...]

سنایی
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۲۶ - الحکایت و الرموز و شرح حال آن جوان که عزم کعبه کرد

 

درد را بگزین و ترک قال کن

جان خود را باز و ره در حال کن

عطار
 

عطار » پندنامه » بخش ۷۸ - در بیان انتباه از غفلت

 

ای پسر اندیشه از اغلال کن

نفس بد را با لگد پا مال کن

عطار
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در تهنیت نوروز و مدح حسین‌خان شاملو

 

ساقی بیا و از میم آشفته حال کن

مغزم ز ترکتاز طرب پایمال کن

ز‌ آن آفتاب‌منش جرعه‌ای بریز

در جام لطف و بدر غمم را هلال کن

خمیازه‌های مهر به یک جرعه آخرست

[...]

فصیحی هروی