گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۷

 

شمع روشن شد چو اشک از دیده بینا فشاند

خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا فشاند

از تجرد چون مسیحا هیچ کس نقصان نکرد

پنجه خورشید شد دستی که بر دنیا فشاند

از بهاران خلعت سر سبزی جاوید یافت

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند

چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند

روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی

شمع آسا آستین بر هستی خود تا فشاند

آب گوهر چون سویدا قیرگون آید به چشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

بس که گوهر بر کنارم چشم خون‌پالا فشاند

بی‌نیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند

از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود

گوییا مشت گلابی بر رخ گلها فشاند

روسفیدی را که دل گنجینهٔ مهر تو شد

[...]

جویای تبریزی