مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۹
چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد
باقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان
که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد
به مرده برگذرد مرده را حیات دهد
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۳
عجب که درد مرا هیچکس دوا سازد
مگر که چاره بیچارگان خدا سازد
دلم بدرد و بلا انس کرده است چنانک
ز عافیت بگریزد بابتلا سازد
بکیش عشق دلش زنده ابد باشد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۷۹
نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد
که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد
نگاه آن که بر آیینه روی تو می غلطد
دمش آیینه آب گهر را بی صفا سازد
رخ مقصود از آیینه وقتی جلوه گر گردد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵۶
چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد
ز گرد بالش خورشید متکا سازد
عبث به کینه ما گرم می شود دشمن
سموم را چمن خلق ما صبا سازد
ترا که باده لعلی است در قدح مپسند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۵
چمن از خواب شب هر صبحدم چشمی که وا سازد
تو را از یک طرف بلبل ز یکسو گل دعا سازد
چو شبنم از برای دیدنت از دیده پا سازد
به امیدی که با نبض تو دستی آشنا سازد
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
غم توگونه ی گلنار را کهربا سازد
به عشق هر چه مس آرند کیمیا سازد
دوباره زندگی حشر مرگ موعودیست
ز خاک کوی تو ما را اگر جدا سازد
غرور ناز تو دارد ز لطف مأیوسم
[...]