گنجور

 
صائب تبریزی

نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد

که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد

نگاه آن که بر آیینه روی تو می غلطد

دمش آیینه آب گهر را بی صفا سازد

رخ مقصود از آیینه وقتی جلوه گر گردد

که مالش استخوان پیکرت را رونما سازد

 
 
 
سیدای نسفی

چمن از خواب شب هر صبحدم چشمی که وا سازد

تو را از یک طرف بلبل ز یکسو گل دعا سازد

چو شبنم از برای دیدنت از دیده پا سازد

به امیدی که با نبض تو دستی آشنا سازد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه