گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

ما چو سیل این خار از اول به پشت پا زدیم

خیمه همچون گل ز مهد غنچه بر صحرا زدیم

کوه دانستیم دنیا را و خود را شاخ گل

از بغل مینا برآوردیم و بر خارا زدیم

جنس کنعان مصریان گفتند در بازار نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

چون توکل هر کجا رفتیم استغنا زدیم

هر چه را دیدیم همچون سیل پشت پا زدیم

دیده و دل بی تو داد اشک و آه ما نداد

خویش را گاهی بر آتش گاه بر دریا زدیم

هر کجا رفتیم خضر راه ما غم بود غم

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم

راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم

قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان

چشمکی از دور همچون برق بر دنیا زدیم

دست سعی ما نشد هرگز به ساحل آشنا

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۹

 

چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم

از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم

وحدت آغوش وداع اعتبارات است و بس

فرع تا با اصل جوشد شیشه بر خارا زدیم

ذوق آزادی قسم بر مشرب ما می‌خورد

[...]

بیدل دهلوی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم

همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم

زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت

بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم

تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق

[...]

فرخی یزدی