گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸

 

به قلب عشق می‌تازد دل زاری که من دارم

زبان‌بازی به آتش می‌کند خاری که من دارم

که آرد ریشه کفر از دل سنگین من بیرون

که محکم چون سلیمانی است ز ناری که من دارم

ندانم سنگ از دست کدامین طفل بستانم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸

 

به قلب عشق می‌تازد دل زاری که من دارم

زبان‌بازی به آتش می‌کند خاری که من دارم

صائب تبریزی
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » دِلِ زاری که من دارم

 

نداند رسم یاری بی‌وفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دل‌آزاری دگر جوید دِلِ زاری که من دارم

به خاک من نیفتد سایهٔ سرو بلند او

[...]

رهی معیری