گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست

ور تو پنداری مرا بی‌تو قراری هست نیست

ور تو گویی چرخ می‌گردد به کار نیک و بد

چرخ را جز خدمت خاک تو کاری هست نیست

سال‌ها شد تا که بیرون درت چون حلقه‌ایم

[...]

مولانا
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

ای که پنداری که ما را جز تو یاری هست نیست

یا مرا غیر از غم عشق تو کاری هست نیست

دستم از غم گیر ای دلبر که افتادم ز پای

زآنکه ما را در جهان جز تو نگاری هست نیست

گر چو چنگم می زنی ور می نوازی همچو نی

[...]

جهان ملک خاتون
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

اینجهانرا غیر حق پروردگاری هست نیست

هیچ دیاری به جز حق در دیاری هست نیست

عارفان را جز خدا با کس نباشد الفتی

عاشقانرا غیر ذکر دوست کاری هست نیست

حق شناسانرا که بر باطل فشاندند آستین

[...]

فیض کاشانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۵۶

 

گلعذارا چون تو یاری هست نیست

چون تو یار گلعذاری هست نیست

چون بهار گلشن حسن رخت

بیخزان هرگز بهاری هست نیست

در نگارستان دل عشاق را

[...]

نورعلیشاه