گنجور

 
نورعلیشاه

گلعذارا چون تو یاری هست نیست

چون تو یار گلعذاری هست نیست

چون بهار گلشن حسن رخت

بیخزان هرگز بهاری هست نیست

در نگارستان دل عشاق را

چون رخت نقش ونگاری هست نیست

بسکه پیماید لب لعل تو می

می پرستان را خماری هست نیست

بیقراران سر زلف ترا

بی سر زلفت قراری هست نیست

بر سریر فقر چون نور علی

پادشاه باوقاری هست نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode