گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

نگشتی یار من تا طور یاری‌های من بینی

نبردی دل ز من تا جان‌سپاری‌های من بینی

ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را

که در جان باختن بی‌اختیاری‌های من بینی

دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را

[...]

محتشم کاشانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی

چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی

که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده

[...]

هاتف اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کنی تا چند آزارم که زاری‌های من بینی؟!

به یاری کوش چون یاران، که یاری‌های من بینی!

سپردم دل، چو روز اولم دیدی، سرت گردم؛

بیا تا روز آخر جان‌سپاری‌های من بینی

تو کز شوخی قرارت نیست بر مرکب، تماشا کن

[...]

آذر بیگدلی