سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد
قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید
دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
یک وعده که نیم عشوه بد یار نداد
در گلشن وصل خود مرا خار نداد
بر تخت دلم به پادشاهی بنشست
پس مردمک چشم مرا بار نداد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶۰
چه عشوه و دم بود که دلدارنداد
دل برد و به دلبریم اقرار نداد
گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد
از بیرحمی خود دلش بار نداد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۹
ایّام جز از عشوۀ بسیار نداد
در دست کسی یک گل بی خار نداد
چون آخر کار جان بخواهد ستدن
پس هر چه زمانه داد انگار نداد
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد
دیده قدرشناسی بخریدار نداد
تا امیدت نشود یأس براحت نرسی
این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد
شمع را بنگر و داد و دهش دهر ببین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
پیر میخانه چرا دوش مرا بار نداد
خامیم دید وز آن آب شرربار نداد
شاخ امید که از رشحه خم خرم بود
اندرین فصل بهارم زچه رو بار نداد
اثر نیک و بدی ها بنهاد من و توست
[...]