گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

به درد و محنت بسیار ما را یار می‌داند

ولی کم می‌کند اظهار آن بسیار می‌داند

مگو با من چه ربطیست این که با دلدار دارد دل

که آن سریست دل می‌داند و دلدار می‌داند

ازو دیدم وفا تا گریه شد کارم بحمدالله

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۰

 

دل سودایی من یار را اغیار می داند

سر زانوی وحدت را سر بازار می داند

ز روشن گوهران عیب نمایان است غمازی

وگرنه سینه ام آیینه را ستار می داند

کند شاخ بلند از کودکان گل را سپرداری

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

بی گل عارض تو مرغ چمن

غنچه را مشت خار می داند

از هنرهای دیده تر ما

بحر، یک چشمه کار می داند

طغرای مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

بدآموز وفا کی قدر ناز یار می داند؟

دل من لذّت آن غمزهٔ خونخوار می داند

غم من می کند تکلیف چشمش باده پیمایی

غبار خاطرم را ابر دامندار می داند

به یک ساغر برافکن پرده شرم و حیا ساقی

[...]

حزین لاهیجی