گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

صد جان به یکی دانگ به بازار فروشند

خوبان به دل و جان ز چه رخسار فروشند؟

جان می کشدش سوی خود و دل به سوی خویش

بر دست گر این هر دو خریدار فروشند

با آنکه ستانیم به صد جان مکن آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

ای کاش که سجاده به زنار فروشند

این طایفه دین چند به دینار فروشند

حق از طرف برهمنان است که امروز

صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند

ترسم که به خاکستر گلخن نستانند

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

خوبان که به هم گرمی بازار فروشند

با هم بنشینند و خریدار فروشند

ما نامه و قاصد نشناسیم و نبینیم

ارباب نظر دیده به دیدار فروشند

حیران شده گان تو به خورشید قیامت

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱۳

 

آنها که به فردوس رخ یار فروشند

از سادگی آیینه به زنگار فروشند

گنج دو جهان قیمت یک چشم زدن نیست

گر زان که به زر لذت دیدار فروشند

درد دل بیمار به هرکس نتوان گفت

[...]

صائب تبریزی