×
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب
پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب
بی گل وصل دل آزرده شد از خار فراق
بلبل خسته بی برگ و نوا را دریاب
بر درت دیر به دیری که روم گو به رقیب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵
به نگاهی دل خون گشته ما را دریاب
به چراغی سر خاک شهدا را دریاب
می رسد زود به سر عمر نفس سوختگان
لاله دامن صحرای وفا را دریاب
از هوادار، شرر شعله سرکش گردد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب
سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است
خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
این خزانی است که از رشحه گل بسیار است؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دیده ها واله نظارهٔ مژگان خوشی ست
آن سنان مژهٔ حلقه ربا را دریاب
چین پیشانی آن زهره جبین را بنگر
موج رحمت دریای بقا را دریاب
می شنیدم که سر بی سر و پایان داری
[...]