رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - بر رخش «زلف» عاشق است چو من
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالطیب طاهر مصعبی
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار
«مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین
بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
ابا برق و با جستن صاعقه
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۷
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۹
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴۹
خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۵۰
داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۵۱
مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دوستان همی زد بی کیار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۱۷
کفیدش دل از غم، چون آن کفته نار
کفیده شود سنگ تیمار خوار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۱۸
درخش، ارنخندد به وقت بهار
همانا نگرید چنین ابر زار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۴۳
بدین آشکارت ببین آشکار
نهانیت را بر نهانی گمار
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف » پاره ۸
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دایم شود خوار
چو آب اندر شَمَر بسیار ماند
زُهومت گیرد از آرام بسیار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶
بزلف کژّ ولیکن بقدّ و قامت راست
به تن درست و لیکن بچشمکان بیمار
اگر سر آرد یار آن سنان او نشگفت
هر آینه چو همه خون خورد سر آرد بار
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم
سرِ مایهٔ گوهران این چهار
بر آورده بیرنج و بیروزگار
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد از او بندگی کردگار
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار