گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۶

 

ایا دلی چو صبا ذوق صبح‌ها دیده

ز دیده مست شدی یا ز ذوق نادیده

گهی به بحر تحیر گهی به دامن کوه

کمر ببسته و در کوه کهربا دیده

ورای دیده و دل صد دریچه بگشاده

[...]

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹

 

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده

ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرم‌ها دیده

طریق جان‌گذاری را ز راه شوق واجسته

رموز عشق بازی را ز روی مهر وادیده

دل خود را بچین زلف خوبان چگل بسته

[...]

اوحدی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

منم به دیدهٔ معنی همه خدا دیده

کشیده درد ولی عاقبت دوا دیده

ز ریگ‌های بیابان و برگ‌های درخت

هزار رهبر و ره بین و رهنما دیده

ز پیشگاه عدم تا به آستان وجود

[...]

ناصر بخارایی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۰

 

این دل محنت و بلا دیده

دایم از دست خود جفا دیده

ننشیند به کو شده چه کنم

با دل پر زنان و با دیده

گر دهد ترک عشق به باشد

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۹

 

توئی که راحت جانی و دیده را دیده

توئی که مثل جمال تو دیده نادیده

فروگرفت خیالت سواد مردم چشم

چنانکه نیست تمیز از خیال تا دیده

مرا دلیست چو آئینه روشن و صافی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده

همین باشد کمال بی‌رهی ای دل تو با دیده

ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون انداخت

حدیث دیده ام را گریه و راز مرا دیده

تو قدر خاک پای خود بپرس از مردم چشمم

[...]

خیالی بخارایی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

کشد رشکم، اگر دانم کس احوال مرا دیده

که هرکس بیندم احوال، پندارم ترا دیده

گر از نادیدنش سوزد، جزای این ستم باشد

که افگند از گل آن چهره در آتش مرا دیده

چرا چون دل نباشد خون چکان پیوست چشم من

[...]

واعظ قزوینی