محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است
آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است
آن که میگردد مدام از دور باش خشم و کین
دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است
ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳
غصه ی عالم نصیب جان ناشاد من است
محنت روی زمین در محنت آباد من است
دایم اندیشد که چون از کوی خود دورم کند
کفر نعمت باشد ار گویم که بی یاد من است
آن چنانم بست کو خود به تیر نتواند گشود
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
گشته پنهان از نظر آنکس که صیاد من است
عالمی را برده از یاد آنکه در یاد من است
هر که رُفت از دل غباری بر دلم آمد نشست
هرکجا گم شد غمی در محنتآباد من است
نالهای کردم برآمد شیون از صحن چمن
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۲
خوابهای بی اثر تأثیر فریاد من است
بیزبانی گلستان خاطر شاد من است
حلقه دامش رم از چشم غزالان می کند
شرم طفلی سخت دامنگیر صیاد من است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است
وآنچه نگذشته است در خاطر ترا یاد من است
ناله می گردد تکلم بر لبم از درد هجر
گفت و گوی من چو نی دور از تو فریاد من است
پنجهٔ صد کوهکن پیچیده دست قدرتم
[...]