×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۴
این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی
کاش در پای گلی میکرد یک مینا تهی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵
در کنار یار، از یار است دست ما تهی!
کاسه گرداب، در دریاست از دریا تهی!
بی نیازی چون صدف ما را ز حق بیگانه کرد
داشت رو بر آسمان، تا بود دست ما تهی!
گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
بس که کردم گریه شد خونابم از اعضا تهی
دیدهام شد ز انتظار او ز دیدنها تهی
تا شدی از دیده غایب جان ز جسم آمد به لب
مست را پیمان پر شد گشت چون مینا تهی
یافتم دیگر که کاری برنمیآید از او
[...]