گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

آه که‌امشب دیده‌ام خوابی که می‌سوزد مرا

خورده‌ام جایی می نابی که می‌سوزد مرا

می‌تپد در خون دل بی‌صبر و یادم می‌دهد

هردم از گلگشت مهتابی که می‌سوزد مرا

صحبت گرمی که دارد سر‌گرانم همچو شمع

[...]

بابافغانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

می دهد ساقی می نابی که می سوزد مرا

می زند بر آتشم آبی که می سوزد مرا

می رود آن مست، هشیارانه از پیشم، ولی

نخل قدش می خورد تابی که می سوزد مرا

تا ز من افسانه غم نشنود شبهای وصل

[...]

میلی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

داده عشقم باده نابی که می‌سوزد مرا

خورده‌ام از جام خضر آبی که می‌سوزد مرا

شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبح‌دم

زد به تار چنگ مضرابی که می‌سوزد مرا

تازه عاشق گشته‌ام چشمم ز خون دل پر است

[...]

قدسی مشهدی