گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس

حال شکستگان کمند بلا بپرس

وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را

ما را که کشته‌ای بجدایی، جدا بپرس

حال شکستگان همه فی الجمله باز جوی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس

جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس

اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا

زیر لب بسیار بسیار از زبان ما بپرس

خفته است آن نرگس بیمار و ابرو بر سرش

[...]

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۰

 

جام خوشی ز دُردی دردش چو ما بپرس

مانند دردمند ز دردش دوا بپرس

نقش بلا مگو تو که آرام جان ماست

لطفی کن از کرم چو ببینی ز ما بپرس

ما بنده ایم و حضرت او پادشاه ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۵ - حکایت

 

گرمی خورشید ز عیسا بپرس

خوبی یوسف ز زلیخا بپرس

وحشی بافقی