گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد

بتلخی د من هیچکس شراب نخورد

ز بسکه بود دل من بخون او تشنه

مرا بتیغ تو تا خون نریخت آب نخورد

به خنده نمیکنم جگر خورد لب تو

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷

 

خوشا کسی دم آب بی شراب نخورد

دمی که جام شراب نداشت، آب نخورد

ز نقص تشنه لبی دان، به عقل خویش مناز

دلت فریب گر از جلوهٔ شراب نخورد

کسی ارادهٔ جولان عافیت ننمود

[...]

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد

غرور او ز سفال شکسته آب نخورد

بقتل گاه وفا تا شهید او نشدم

دهان تیغ بخندید و تیر آب نخورد

تن ضعیف مرا کم مبین که این رشته

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹۱

 

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد

ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد

منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش

وگرنه لعل چه خونها ز آفتاب نخورد

کجا به شبنم و گل التفات خواهد کرد؟

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

زاضطراب چو موج سراب آب نخورد

دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد

شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت

ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد

دل است قابل فیضان درد از اعضاء

[...]

جویای تبریزی