گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۶ - کلندگر

 

شوخ کلندگر که به جان شعله می زند

در هر زمین که دید مرا رود می کند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۷ - می فروش

 

می فروش امرد ز مستی با من امشب یار شد

در درون خانه من آمد و هشیار شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۸ - توقوم دوز

 

شوخ توقوم دوز من هرگز مرا یاور نشد

پشت و رو شد کار و بارش توقومش دیگر نشد

شوخ توقوم دوز را نو جامه‌ای در بر نشد

تا نیامد خانه من توقومش دیگر نشد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۹ - علاف

 

دلبر علاف سودایش مرا دلخسته کرد

عاشقان را چون علف آورد بند و بسته کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۰ - علاف

 

دلبر علاف را بردم به سوی خانه دوش

گفت با من بوده‌ای گندم‌نمای جو فروش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۱ - کلابه کار

 

کلابه کار پسر دوش بر سر خم شد

سر کلابه من در دکان او گم شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۲ - مکتب دار

 

شوخ مکتب دار پیش آمد مرا وقت سحر

کرد مکتب خانه را از دست من زیر و زبر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۳ - خورده فروش

 

دلبر خورده فروشم عاشقان را پیر کرد

خانه من آمد و درهای کو زنجیر کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۴ - میرشکار

 

شوخ میرشکار خون خلق بی اندازه ریخت

خانه من آمد و از طبل کوب من گریخت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۵ - میرشکار

 

شوخ میرشکار دارد طبل بار خوشنوا

خانه من آمد و شد طبل بارش بی صدا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۶ - کشتی بان

 

شوخ کشتی بان به خشکی کشتی خود راند و رفت

خانه من دوش آمد سینه پر نم ماند و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۷ - سرکا فروش

 

دلبر سرکافروشم لطف بی اندازه داشت

خانه من آمد امشب ترشرویی را گذاشت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۸ - دلال پیاز

 

شوخ دلال پیازم داشت قصد ترکتاز

خانه خود بردم و کردم برهنه چون پیاز

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۹ - چلپک فروش

 

دلبر چلپک فروش از عاشقان در رهن شد

خانه من آمد و مانند چلپک پهن شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۷۰ - تحویل گر

 

دلبر تحویل گر با کهنه قال و قیل کرد

خانه من رفت و گفتا ماه نو تحویل کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۷۱ - زرشوی

 

دلبر زرشوی از من کرد جست‌و‌جوی زر

خانه خود بردم و با او نمودم جوی زر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۷۲ - جنگ مشتی

 

جنگ مشتی امرد من بود شوخ فتنه گر

کردم او را زیر دست خود به ضرب مشت زر

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱ - در نعت رسول صلی الله علیه و سلم

 

همچو بوی غنچهٔ بگزینی شبی کز انزوا

میروی از حرص پیش از صبح دنبال مسا

رشتهٔ طول امل پابند سعیت کی شود

همچو سوزن در ره همت بیفشاری چو پا

هر که حق را خواند رزاق و ز مردم خواست رزق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲ - درمدح خاتم انبیا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم

 

آه تا کی طاقت آرد درد حرمان ترا

آسمان دور و زمین سخت و فغانم نارسا

محتسب ناحق چه ریزی خون عشرت را به خاک

در چنین فصلی که دارد چیدن گل خونبها

زلف مشکین از بناگوشت به پشت پا رسید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)‏

 

کسی ندیده ندامت ز تارک دنیا

گزیدنی نبود پشت دست استغنا

چو دل شکفته شود لب به خنده می آید

نهان چو غنچه بود برگ عیش در دل ما

نسیم باغ ازان می برد زجا که مراست

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۵۵۳
۵۵۴
۵۵۵
۵۵۶
۵۵۷
۷۷۰