گنجور

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۹

 

تا اشک تو بر عارض پرنور فرو ریخت

از رشک گلت آب رخ حور فرو ریخت

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۰

 

باز دل پای‌بند دام کسی‌ست

روز و شب گوش بر پیام کسی‌ست

گو نفس بعد ازین ز سینه تنگ

پا برون نه، که این مقام کسی‌ست

هیچ‌کس نیست در جهان آزاد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۱

 

بی غم چه گویمت که دلم چون در آتش است

لیلی به ناز رفته و مجنون در آتش است

پرویز گو بسوز که فرهاد را هنوز

نعل محبت از پی گلگون در آتش است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۲

 

حسرت کشیم و آه دمادم متاع ماست

خون جگر نمک‌چش خوان وداع ماست

بر خوان هیچ‌کس جگر پاره‌پاره نیست

این لقمه وقف مایده اختراع ماست

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۳

 

منم که خون جگر، لاله‌زار باغ من است

جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است

به دست عشق چنان کرده‌ام پی خود گم

که گم شود پی آن کس که در سراغ من است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۴

 

در دلم مهر تو بهر دگری جا گذاشت

در سرم آتش سودای تو سودا نگذاشت

با فسون سخنت دعوی اعجاز مسیح

بود حرفی لبت آن هم به مسیحا نگذاشت

آب یا رب ز که گیرد پس ازین ابر بهار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۵

 

از جوش دلم دیده پر از پاره خون است

در چشم ترم هر مژه فواره خون است

من گریه‌کنان بر سر آن کوی و ز هر سو

خلقی به سرم جمع به نظاره خون است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۶

 

افروختی ز باده و رنگ بتان شکست

یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست

دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار

عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۷

 

چشم من چارست تا جانانه‌ای پیدا شود

مردم چشم مرا همخانه‌ای پیدا شود

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۸

 

به بزم، چهره ز می برفروختن دارد

که شمع، راه به مجلس ز سوختن دارد

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۹

 

نه اشک است این که هر ساعت ز چشم من فرو ریزد

به جای آب، اخگر چشمم از دامن فرو ریزد

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۰

 

دلم را صبحدم آواز نی دیوانه می‌سازد

مرا این صوت خوش، از خویشتن بیگانه می‌سازد

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۱

 

بی جمالت چشمم از خون خجلت جیحون دهد

دور از آن لب، در مذاقم باده طعم خون دهد

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۲

 

هرگه نسیم زلف تو سوی چمن رود

بویی دهد به گل، که گل از خویشتن رود

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۳

 

چه بخت است این که داغ از سینه‌ام پهلو بگرداند

به گلشن گر گذارم رو گل از من رو بگرداند

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۴

 

اجزای من چو لاله گر از هم جدا شود

هر جزو آن به داغ دگر مبتلا شود

گویا ز عندلیب گرفته‌ست خاطرش

کو باد صبحدم که دل غنچه وا شود

بیگانه‌وار بگذرم از مردمان چشم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۵

 

پیش از اینش نظری با من درویش نبود

این زمان هست نگاهی که ازین پیش نبود

عمرها بار گل و لاله گشودم چو صبا

هیچ جز داغ درون و جگر ریش نبود

داغ مرهم طلب از چشم بتانم انداخت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۶

 

تا هست دل، بجز تو کسی دلبرم مباد

ور پیچم از خیال تو گردن، سرم مباد

جز روی تو که آینه صنعت خداست

هرگز نظر بر آینه دیگرم مباد

یا رب که بعد مرگ چو ایام زندگی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۷

 

ز دل پیش از فراقت آه دردآلود برخیزد

به هرجا برفروزد آتش آنجا دود برخیزد

طبیبم بر سر بالین نمی‌آید وگر آید

چو گل کآید پس از سالی نشیند زود برخیزد

ز بس آفاق را پر کردم از آوازه شیون

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۸

 

مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو

به گوشم امشب آواز مبارکباد می‌آید

پریشان می‌کند چون زلف شیرین حال خسرو را

مگر باد صبا از تربت فرهاد می‌آید

قدسی مشهدی
 
 
۱
۵۱۷
۵۱۸
۵۱۹
۵۲۰
۵۲۱
۷۷۰