طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱
دلم ز چشمه آیینه تا وضو نکند
چو شانه دست به آن زلف مشکبو نکند
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲
میکشان در بزم وصلت باده چون قسمت کنند
کاسه چشم مرا پیمانه حسرت کنند
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳
شبی که ابر سیه، ماه را نقاب شود
نقاب خویش برافکن که ماهتاب شود
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴
داغم که سر زلف توام زود شد از کف
آتش به دلم در زد و چون دود شد از کف
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵
از بس که بی نصیب در ایام پیری ام
دارد عصا مضایقه در دستگیری ام
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶
ستم کردم به خود کاین نفس بدخو را خورش دادم
ز بی عقلی، تمام عمر دشمن پرورش دادم
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۷
ز بس نومیدم از بیداد گردون
به کامم گشت و من باور ندارم
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸
رخ نیفروخته در بزم، خراب تو شدم
پیش ازان دم که خوری باده، کباب تو شدم
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹
چو نی باید درین باغ فنا دایم کمربستن
کمر تا می گشایی، بایدت بار سفر بستن
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰
به شاخ گل تواند بلبل ما آشیان بستن
اگر چون دسته گل، دست گلچین را توان بستن
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۱
شد عیان بر همه کس بی سروسامانی من
چون سرزلف، مثل گشت پریشانی من
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲
ناز بر اغیار کرد، من چه بنازم به او؟
او که نسازد به من، من چه بسازم به او؟
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱
ملامتگو چه میگردد ز پی مجنون شیدا را؟
نسازد هیچ عاقل تنگ بر دیوانه صحرا را
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲
عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا
کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳
آنکه کرد از داغ دل، روشن چراغ لاله را
بر دل من کاش میافزود داغ لاله را
گر ز دل آهم نمیخیزد نه از افسردگیست
دود دل بر سر نمیباشد چراغ لاله را
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴
کی رسد هرگز گزند از چشم بد، خوب مرا
کز فروغ حسن نتوان دید مطلوب مرا
شعله، پردازد حدیث شوق من با صد زبان
چون بسوزد غیر پیش یار، مکتوب مرا
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۵
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۶
غم عشق تو در هر جا که محکم میکند پا را
بود اول حکایت این که جان خالی کند جا را
به جای لاله و گل دیده پرخون برون جوشد
بت من بر زمین هرجا گذارد آن کف پا را
یکی از رتبه اعجاز عشق این است خوبان را
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۷
همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه
کی این همه مهر است به فرزند، پدر را
چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز
هرگز نکند شانه کسی موی کمر را
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۸
مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست
مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست