گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز ناله ام در و بام قفس نگارین است

ز گریه ام چمن روزگار رنگین است

خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش

بهار نسخه آن پنجه نگارین است

به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۶

 

هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست

چه وقت رفتن صحرا و سیر و صحبت توست؟

ز خط مگوی برات مسلمی دارم

هنوز اول جوش بهار آفت توست

زبان تهمت یک شهر را سخن دادن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۷

 

حیرتکده چشم مرا خواب ندیده است

افتادگی اشک مرا آب ندیده است

کم لاف ز همچشمی اش ای آهوی وحشی

این طرز نگه چشم تو در خواب ندیده است!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۸

 

بر سبزه خط تکیه مکن موج سرابی است

هر حلقه پی رفتن حسن تو رکابی است

گر آه برآرد ز دل هر دو جهان دود

در پیش سیه مستی او دود کبابی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۹

 

اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است

کآبادی این طایفه موقوف خرابی است

آن را که به انگشت توان عیب شمردن

در عالم انصاف ز مردان حسابی است!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ارباب همم را چه غم از بی پر و بالی است؟

بال و پر این طایفه از همت عالی است

نفرین بود از دست دعا رزق بخیلان

تکبیر فنا فاتحه سفره خالی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۱

 

جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست

چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست

با تلخی هجران بسرآریم که نی را

جز بند گران حاصلی از قرب شکر نیست

چون آینه آب خضر زنگ نگیرد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۲

 

جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست

در نامه ما یک سر مو سهو قلم نیست

ما خود سر طومار شکایت نگشاییم

خودگوی، فراموشی احباب ستم نیست؟

بر نامه سودازدگان نکته نگیرند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۳

 

ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست

روزی ز دل خود خورد آن را که زبان نیست

(یاری که نگیرد دلش از دوری منزل

در وادی تجرید به جز ریگ روان نیست)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۴

 

در چشم و دل پاک ز دنیا خبری نیست

در عالم حیرت ز تماشا خبری نیست

آسوده بود سرو ز بی طاقتی آب

این سر به هوا را ز ته پا خبری نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۵

 

هر کس طمع روی دل از مردم خس داشت

امید شکرخند گل از چاک قفس داشت

هر کس که درین دایره از ناموران شد

مانند نگین چشم به دست همه کس داشت

برگشت ز لب جان به تن خسته دگربار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۶

 

زاهدان را گوشه خلوت بس است

عارفان را نشأه وحدت بس است

خاکساران بی نیازند از لباس

سایه را افتادگی زینت بس است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای دل بی درد، آزادی بس است

این همه آزار ما دادی بس است

سرفرازی میوه آزادگی است

سرو خضر راه این وادی بس است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۸

 

در چشم پاکبازان آن دلنواز پیداست

آیینه صاف چون شد آیینه ساز پیداست

غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی

هر چیز از تو گم شد وقت نماز پیداست

(هر چند جلوه او بیرون ازین جهان است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۹

 

سرکشم ز ابر بهاری گذشته است

شراب من از خوشگواری گذشته است

چرا ابرویت چون هلالی نباشد؟

که عمرش به بیمارداری گذشته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای که گفتی نگاه خیره تو

پرده شرم از میان برداشت:

روی ازان روی می توان گرداند؟

چشم ازان چشم می توان برداشت؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۲

 

زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ

با بخت شور چند توان خورد آب تلخ

بی می نیم شکفته، همانا بریده اند

همچون پیاله ناف مرا با شراب تلخ

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۴

 

زلف مشکین تو سر در دامن محشر نهاد

خط گستاخ تو لب را بر لب کوثر نهاد

برنمی خیزد ز شور حشر، یارب بخت من

در کدامین ساعت سنگین به بالین سر نهاد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۵

 

سرو را از جلوه مستانه از جا می‌برد

خنده او تلخ‌کامی را ز صهبا می‌برد

قسمت سوداگر بیت‌الحزن دست تهی است

صرفه سودای یوسف را زلیخا می‌برد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۶

 

عقل را از مغز بیرون داغ سودا می‌برد

جذبه خورشید شبنم را به بالا می‌برد

نوبهار مغفرت از مشرب ما سرخ‌روست

ابر رحمت آب از پیمانه ما می‌برد

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۸
۴۵۹
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۷۷۰