گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴

 

سرگرانی مانع است از آمدن تیر ترا

انتظار تیر خواهد کشت نخجیر ترا

ترک خونریزی نمی گویی، همانا عاشقان

داده اند از دیده خود آب، شمشیر ترا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵

 

تا نگیرم بوسه از لب گلعذار خویش را

نشکنم از چشمه کوثر خمار خویش را

چون کند برق تجلی پای شوخی در رکاب

کوه نتواند نگه دارد وقار خویش را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶

 

آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا

طشت آتش ریخت بر سر لاله حمرا مرا

هر سر راهی به آگاهی حوالت کرده اند

ناله نی شد دلیل عالم بالا مرا

نیست در بزم تو جایم، ورنه در هر محفلی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷

 

چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟

چند در فانوس دارم این چراغ مرده را؟

سیر گلشن بی دماغان را نمی آرد به حال

سایه گل می کشد در خون دل آزرده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸

 

پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟

چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟

در سر آن زلف بی بخت رسا نتوان رسید

چاره شبگیر بلندست این ره خوابیده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹

 

بی نگاه من نشد در عشق معشوقی تمام

صحبت فرهاد آدم کرد سنگ خاره را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰

 

نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

در دل من نقش چون گیرد، که با خود می برد

شوخی عکس تو دام جوهر آیینه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱

 

سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما

راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما

گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود

از شکر پیوسته لبریزست جوی شیر ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲

 

کام خود از کوشش امید می گیریم ما

بخت اگر باشد نبات از بید می گیریم ما

خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟

خونبهای شبنم از خورشید می گیریم ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳

 

تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما

محمل لیلی برون رفته است از هامون ما

عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار

در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴

 

ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را

که ناموس سپاهی هست بر سر چون علم ما را

شکست دشمن عاجز دلی از سنگ می خواهد

وگرنه نیست از خار ملامت پای کم ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵

 

(سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را

به داغ تشنگی تا چند سوزی زان لبان ما را؟)

(کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند

نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶

 

یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را

حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را

ز صرصر گرچه می‌پاشد ز هم جمعیت خرمن

حصار عافیت شد باد دستی خرمن ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷

 

فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را

پر پرواز گردد چشم شوخت خواب سنگین را

ز تاراج هوسناکان بود ایمن گلستانت

که شرمت پای خواب آلود سازد دست گلچین را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸

 

به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را

که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را

هدف از تیر باران سینه پر رخنه ای دارد

خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی را

مرا با حسن روزافزون او عیشی است بی پایان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹

 

ز هجران که دارد لاله داغی دلسیاهی را؟

غزال دشت از چشم که دارد خوش نگاهی را؟

مکن در عشق منع دیده بیدار ما ناصح

به خواب از دست نتوان داد ذوق پادشاهی را

ز شوق خال مشکینش به گرد کعبه می گردم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰

 

نگه دارد خدا آن سیمتن را از گزند ما!

که اخگر در گریبان دارد آتش از سپند ما

ز گیرودار ما آسوده باش ای آهوی وحشی

که از بس نارسایی چین نمی گیرد کمند ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱

 

بزم عشق است میا از در عادت به درون

شیوه مردم بیگانه سلام است اینجا

طالعی کو که گشایم در گلزار ترا؟

مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا

نیست ممکن که به تدبیر توان کرد علاج

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲

 

جان من رفتن ازین سینه بی کینه چرا؟

روی گردان شدن از صحبت آیینه چرا؟

میفروشان به خدا عالم درویشی هاست

نگرفتن به گرو خرقه پشمینه چرا؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳

 

گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا

خار در پیرهن چشم تر انداخت مرا

سرکشی از نمد فقر نکردم، به چه جرم

سایه بال هما در قفس انداخت مرا؟

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۲
۴۵۳
۴۵۴
۴۵۵
۴۵۶
۷۷۰