خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی
صد سال در آتشم اگر رحل بود
آن آتش سوزنده مرا سهل بود
با مردم نااهل نباید صحبت
کز مرگ بترصحبت نا اهل بود
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی
با هر که نشستی و نشد جمع دلت
وز تو نرهید زحمت آب و گلت
زنهار ز صحبتش گریزان می باش
ورنه نکند روح عزیزان بحلت
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ سوم - در احتراز و تمنیع از تضییع اوقات و تخریب عمر در بوالهوسی و لاطائلات
قولی بسر زبان خود بربستی
صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
گفتی که بیک قول شهادت رستم
فردات کند خمار کامشب مستی
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ سوم - در احتراز و تمنیع از تضییع اوقات و تخریب عمر در بوالهوسی و لاطائلات
دی کز تو گذشت هیچ از آن یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
بر رفته و ناآمده بنیاد منه
حالی خوش باش عمر بر باد مکن
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ سوم - در احتراز و تمنیع از تضییع اوقات و تخریب عمر در بوالهوسی و لاطائلات
عمری به غم دنیی دون می گذرد
هر لحظه ز دیده اشک خون می گذرد
شب خفته و روز مست و هر صبح خمار
اوقات عزیز بین که چون می گذرد
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ چهارم - در مذمت دنیای ملامت کیش و سرزنش آن بیش از پیش و شناسائی گوهر خویش که باعث حق شناسی است به بینش دور اندیش
گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت
کردم خبری که بینوا خواهی رفت
بنگر که کئی و از کجا آمده ئی
می دان که چه می کنی کجا خواهی رفت
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ چهارم - در مذمت دنیای ملامت کیش و سرزنش آن بیش از پیش و شناسائی گوهر خویش که باعث حق شناسی است به بینش دور اندیش
تا چند ببازوی خودت پست شوی
بشتاب که از فنای خود هست شوی
از مایه و سود دو جهان دست بشوی
سود تو همان به که تهیدست شوی
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ پنجم - در نکوهش دنیای دنی و سرزنش از ظلم و تعدی و ناپایداری این ستمکار و بیمداری جور اشرار
مکن که آه فقیران شبی برون تازد
فغان و ناله به عرش و ملائک اندازد
زتیر تخش یتیمان مگر نمیترسی
زسوز سینه پیری که ناوک اندازد
حذر همی کن از آن ناله سحرگاهی
[...]
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ پنجم - در نکوهش دنیای دنی و سرزنش از ظلم و تعدی و ناپایداری این ستمکار و بیمداری جور اشرار
ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه
که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه
حال اکنون بحقارت منگر جانب او
بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ ششم - در بیان مآل فریفتگان دنیا و عاقبت حال آنها و اظهار حال فنا شدگان مرکز خاک بزبان حال ارواح از مرکز خاک و خطاب ایشان با عاقبت اندیشان
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ ششم - در بیان مآل فریفتگان دنیا و عاقبت حال آنها و اظهار حال فنا شدگان مرکز خاک بزبان حال ارواح از مرکز خاک و خطاب ایشان با عاقبت اندیشان
هر چیز که هست ترک میباید کرد
وز ترک اساس مرگ می باید کرد
در قطع تعلق از بدن راحت هاست
وزخواب قیاس مرگ میباید کرد
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هفتم - در ترهیب از غفلت و ترغیب بحصول زاد راه آخرت
دلا در کار حق میکن نظرها
که در راه تو می بینم خطرها
گشا از خواب غفلت چشم تا من
که در گوش تو بر گویم خبرها
نگر در خلق گورستان فکنده
[...]
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هفتم - در ترهیب از غفلت و ترغیب بحصول زاد راه آخرت
اگر در ظلمتی اینک سراجت
حساب امروز کن فردا چه حاجت
هم اکنون حکم کل من علیها
ستاند از تو این تاج و دواجت
به کنج تخته تابوت خسبی
[...]
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هشتم - در بیان راهبران بمطلوب و گمراهان مغلوب و قبولی حضرت حق و توفیق هدایت و نشان اولیاء و درویشان با صدق و صفا
جسدا قومی که داد بندگی را داده اند
ترک دنیا کرده اند و از همه آزاده اند
روزه با روزه و در گوشه بنشسته اند
باز شبها در مقام بندگی استاده اند
طرفه العینی نبوده غافل از حضرت ولی
[...]
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ نهم - در بیان آن که تصوف چیست و عارف کیست؟
چون جان تو در علم یقین زنده شود
تن در سر این کار ترا بنده شود
توفیق در این هردو چو گردید رفیق
می دان که دل از جهان ترا کنده شود
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دهم - در مراتب شکستگی و نیاز و اینکه هیچ مرتبه ندارد بی اینها نماز و عبادت با اخلاص و صدقه بی اختصاص و رنج کشیدن در ریاضت و جهاد کردن با نفس مکار و تخلیص دل از دست آن غدار
ای زاهد خودبین که نئی محرم راز
چندین به نماز و روزه خویش مناز
کارت ز نیاز می گشاید نه نماز
بازیچه بود نماز بی صدق و نیاز
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دهم - در مراتب شکستگی و نیاز و اینکه هیچ مرتبه ندارد بی اینها نماز و عبادت با اخلاص و صدقه بی اختصاص و رنج کشیدن در ریاضت و جهاد کردن با نفس مکار و تخلیص دل از دست آن غدار
آن شنیدی که حیدر کرار
کافران کشت و قلعه ها بگشاد
تا نداد او دو قرص نان جوین
هفده آیت خداش نفرستاد
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دهم - در مراتب شکستگی و نیاز و اینکه هیچ مرتبه ندارد بی اینها نماز و عبادت با اخلاص و صدقه بی اختصاص و رنج کشیدن در ریاضت و جهاد کردن با نفس مکار و تخلیص دل از دست آن غدار
ایدل به قضای ایزدی راضی باش
نه در پی مستقبل و نه ماضی باش
رزقت ز ازل یکی و ده میطلبی
هر ده بتوکی دهند خود قاضی باش
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ یازدهم - در معرفت خصایل محموده و شمایل مسعوده و ایقاع شیم رضیه مرضیه و انتزاع سیر رویه غیر مرضیه
گر بصورت ملکی یا بلطافت حوری
تا به معنی نرسی از همه دلها دوری
حسن خلقست که از خلق بماند جاوید
حسن ده روزه چه باشد که برومغروری
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوازدهم - در امر به اوصاف حمیده و منع از اوصاف ناپسندیده
هر که او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد