گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

چان پرورم گهی که تو جانان من شوی

جاوید زنده مانم اگر جان من شوی

رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من

دردم دوا شود چو تو درمان من شوی

پروانه وار سوزم و سازم بدین امید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی

قدح به روی صبوحی کشان لم یزلی

ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی

شراب را ابدی دان و جام را ازلی

بزیر جامه چو زنّار بینمت چون شمع

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

تو چون قربان نمی گردی کجا همکیش ما باشی

بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی

اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی

وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی

حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

یا ملولاً عن سلامی أنت فی الدنیا مرا می

کلما أعرضت عنی زدت شوقاً فی غرامی

گرچه مه در عالم آرائی ز گیتی بر سر آمد

کی تواند شد مقابل با رخت از ناتمامی

طوطی دستانسرا شد مطرب از بلبل نوائی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی

بالدمع بل ذیلی هذا نصیب لیلی

هر شب که باده نوشم وز تاب سینه جوشم

تا صبحدم خروشم هذا نصیب لیلی

از اشک دل گدازم پیدا شدست رازم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

یا من قریرة مقلتی لقیاک غایة منیتی

تذ کار و صلک بهجتی هذا نصیبی لیلتی

از تاب دل شب تا سحر لب خشک دارم دیده تر

آری چه تدبیر ای پسر هذا نصیبی لیلتی

گر همچو شمع انجمن آتش زنم در جان و تن

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

چنان با غم عشق خو کرد دل

که گویی که عشق است خود جان ما

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

در غم جانان به ترک جان بگوی

زان که جان اینجا و بال دیگر است

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

ای آنکه کمان تست پنجاه منی

پنجاه بسی گیر و دو چندان باقی ست

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

انام افضل ایّام و افتخار انام

تو را که گفت که گل ترک گیر و بر خار افت

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵

 

نام آن کس که از او زهره من می‌تابد

آفتابی‌ست که از برج اسد می‌تابد

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

تا چند سوز عشقش پنهان کنم به حیله

هم عاقبت ز جایی، این سوز سر برآرد

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

شیراز از تعدّی قاضی خراب شد

این مور بین که ملک سلیمان خراب کرد

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

نشیند وقتها با من به مَی خوردن، ولی چندان

که توبه بشکنم، چون توبه ام بشکست برخیزد

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹ - فاضل

 

صد را ز همه صدر افاضل بستان

پس فاضل خوان هر آنچه باقی ماند

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

حقّا که عجب بی سر و پای است فلان

کاو بر سر و پای خویش جل می پوشد

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

گنگ کور ار دو دیده بگشاید

ماه نو را به خلق بنماید

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

حافظ ما به عقل و خوش‌خوانی

ثانی انتر است و صوت حمار

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳ - خمر

 

ای خواجه خطیر مغز خر خوردی تو

کآویختی از گردن مرغی سرِخر

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

شیر بی‌زور و میر بی‌لشکر

یوسف بدلقا علی جعفر

جلال عضد
 
 
۱
۲۳۳
۲۳۴
۲۳۵
۲۳۶
۲۳۷
۷۷۰