گنجور

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

وه که گر مرده باز‌گردیدی

به میانِ قبیله و پیوند

ردِّ میراث سخت‌تر بودی

وارثان را ز مرگِ خویشاوند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی

مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

دستِ تضرّع چه سود بندهٔ محتاج را

وقتِ دعا بر خدای، وقتِ کَرَم در بغل؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

از زر و سیم، راحتی برسان

خویشتن هم تمتّعی بر‌گیر

وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند

خشتی از سیم و خشتی از زر گیر

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

شد غلامی که آبِ جوی آرَد

جویِ آب آمد و غلام ببُرد!

دامْ هر بار ماهی آوردی

ماهی این بار رَفت و دام ببُرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

چو آید ز پی دشمنِ جان‌ستان

ببندد اجل پایِ اسبِ دوان

در آن دم که دشمن پیاپی رسید

کمانِ کیانی نشاید کشید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

به آدمی نتوان گفت مانَد این حیوان

مگر دُراعه و دستار و نقشِ بیرونش

بگرد در همه اسبابِ مِلک و هستیِ او

که هیچ چیز نبینی حلال جز خونَش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

قَدْ شٰابَهَ بِالْوَرَیٰ حِمارٌ

عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

دست دراز از پیِ یک حبّه سیم

به که بِبُرَّند به دانگی و نیم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

وجودِ مردمِ دانا مثالِ زرِّ‌ طِلی‌ست

که هر کجا بروَد قدر و قیمتش دانند

بزرگ‌زادهٔ نادان به شَهْرَوا مانَد

که در دیارِ غریبش به هیچ نستانند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

رزق اگر‌چند بی‌گمان برسد

شرطِ عقل است، جُستن از درها

ورچه کس بی‌اجل نخواهد مُرد

تو مرو در دهانِ اژدرها

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

بدوزد شَرَه‌، دیدهٔ هوشمند

در‌آرَد طمع‌، مرغ و ماهی به بند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

مَنْ ذٰا یُحَدِّثُنی وَ زُمَّ الْعیسُ

مٰا لِلْغریبِ سِوَیَ الْغَریبِ اَنیسُ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

گه بوَد کز حکیمِ روشن‌رای

برنیاید درست تدبیری

گاه باشد که کودکی نادان

به غلط بر هدف زنَد تیری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

کس نتواند گرفت دامنِ دولت به زور

کوشش‌ِ بی‌فایده‌ست وَسْمه بر ابرویِ کور

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

سَمْعی اِلیٰ حُسْنِ الْاَغانی

مَنْ ذَا الَّذی جَسَّ الْمَثانی؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

هنروَر چو بختش نباشد به کام

به جایی روَد کش ندانند نام

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چه خوش گفت بَکْتاش با خَیْل‌ْتاش

چو دشمن خراشیدی، ایمن مباش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

گرچه بیرون ز رزق نتوان خوَرد

در طلب کاهلی نشاید کرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

مُنْعِم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست

هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت

و‌آن را که بر مرادِ جهان نیست دسترس

در زاد‌و‌بومِ خویش غریب است و ناشناخت

سعدی
 
 
۱
۱۸۹
۱۹۰
۱۹۱
۱۹۲
۱۹۳
۷۷۰