سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲
وه که گر مرده بازگردیدی
به میانِ قبیله و پیوند
ردِّ میراث سختتر بودی
وارثان را ز مرگِ خویشاوند
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲
درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲
دستِ تضرّع چه سود بندهٔ محتاج را
وقتِ دعا بر خدای، وقتِ کَرَم در بغل؟
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲
از زر و سیم، راحتی برسان
خویشتن هم تمتّعی برگیر
وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتی از سیم و خشتی از زر گیر
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۳
شد غلامی که آبِ جوی آرَد
جویِ آب آمد و غلام ببُرد!
دامْ هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رَفت و دام ببُرد
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۴
چو آید ز پی دشمنِ جانستان
ببندد اجل پایِ اسبِ دوان
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمانِ کیانی نشاید کشید
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۵
به آدمی نتوان گفت مانَد این حیوان
مگر دُراعه و دستار و نقشِ بیرونش
بگرد در همه اسبابِ مِلک و هستیِ او
که هیچ چیز نبینی حلال جز خونَش
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۵
قَدْ شٰابَهَ بِالْوَرَیٰ حِمارٌ
عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۶
دست دراز از پیِ یک حبّه سیم
به که بِبُرَّند به دانگی و نیم
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
وجودِ مردمِ دانا مثالِ زرِّ طِلیست
که هر کجا بروَد قدر و قیمتش دانند
بزرگزادهٔ نادان به شَهْرَوا مانَد
که در دیارِ غریبش به هیچ نستانند
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
رزق اگرچند بیگمان برسد
شرطِ عقل است، جُستن از درها
ورچه کس بیاجل نخواهد مُرد
تو مرو در دهانِ اژدرها
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
بدوزد شَرَه، دیدهٔ هوشمند
درآرَد طمع، مرغ و ماهی به بند
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
مَنْ ذٰا یُحَدِّثُنی وَ زُمَّ الْعیسُ
مٰا لِلْغریبِ سِوَیَ الْغَریبِ اَنیسُ
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
گه بوَد کز حکیمِ روشنرای
برنیاید درست تدبیری
گاه باشد که کودکی نادان
به غلط بر هدف زنَد تیری
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
کس نتواند گرفت دامنِ دولت به زور
کوششِ بیفایدهست وَسْمه بر ابرویِ کور
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
سَمْعی اِلیٰ حُسْنِ الْاَغانی
مَنْ ذَا الَّذی جَسَّ الْمَثانی؟
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
هنروَر چو بختش نباشد به کام
به جایی روَد کش ندانند نام
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
چه خوش گفت بَکْتاش با خَیْلْتاش
چو دشمن خراشیدی، ایمن مباش
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
گرچه بیرون ز رزق نتوان خوَرد
در طلب کاهلی نشاید کرد
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
مُنْعِم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست
هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت
وآن را که بر مرادِ جهان نیست دسترس
در زادوبومِ خویش غریب است و ناشناخت