گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

با دام تو گاه غمزه لشگر شکند

یاقوت تو گاه بوسه شکر شکند

بهتر خرد آن ترا که بهتر شکند

گوهر بخرد هرآنکه گوهر شکند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

از دست و سنانت آب و آذر خیزد

وز خشم ور ضات زهر و شکر خیزد

مؤمن که دلش ز مهر تو برخیزد

از خاک بروز حشر کافر خیزد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

بر شاخ گل دولت تو خار نماند

جز بخت تو هیچ بخت بیدار نماند

مردانش را جز از تو بازار نماند

جز داشتن ملک ترا کار نماند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

خون جگر ما بقمی بیش نبود

وین دوزخ آه ما دمی بیش نبود

آن قطره خونابه که دل می گفتند

از دیده فرو ریخت نمی بیش نبود

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای شاه نخستین سفرت میمون باد

هر روز یکی حصن حصینت افزون باد

خصمان ترا دیده و دل پر خون باد

وز باده همیشه روی تو گلگون باد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

هرچند ترا زمان بجان رنجان کرد

یزدانت رها کرد و شه اران کرد

هرچند ترا بکام دل سلطان کرد

بر جان تو مهربان دلش یزدان کرد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

ایزد چو بزرگ شهریاری نکند

بر روی بدان نگاهداری نکند

از بهر جهان گشادنت داشت نگاه

ایزد بگزاف هیچ کاری نکند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

آن را که چو من زبان گهربار بود

برداشته از ابر گهربار بود

آن نخلی را که آن گهربار بود

بر درگه تو بحر گهربار بود

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

نوروز مهین جم همایون آورد

چون فرخ مهرگان فریدون آورد

هرکس بجهان رهی دگرگون آورد

مردی و وفا و جود فضلون آورد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

شاپور عدیل مجد گردونی باد

فضلون ز جهان جفت همایونی باد

عمر و طربت هر دو با فزونی باد

عالم همه شاپوری و فضلونی باد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

ایزد همه دولت جهانی بتو داد

با دولت و ملک کامرانی بتو داد

پیری بجهان داد و جوانی بتو داد

منشور همیشه زندگانی بتو داد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ایزد همه ساله هست با مردم راد

بر مرد دری نیست تا ده نگشاد

ما را بدل خار بنی سروی داد

بر داشت چراغکی و شمعی بنهاد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

تا مهر فکند بر من آن سرو بلند

مهر همه عالم از دل من برکند

چون مهر ز چرخ بر زمی نور افکند

مه را چه خطر باشد و که را چه گزند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

آنرا که چنو نگار دلکش باشد

پیوسته ز خرمی دلش کش باشد

هر چند نهفته ایش روزی بینم

آن روز که نزد من بود خوش باشد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

هان تشنه جگر مجوی زین باغ ثمر

بیدستانی است این ریاض بدو در

بیهوده ممان که باغبانت بقفاست

چون خاک نشسته گیر و چون باد گذر

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

بسیار شنیدم من و دیدم بسیار

کاشفته ببود بر تو از هر سو کار

آخر فلکت پشت شد و گیتی یار

تو شاد شدی مخالف و دشمن زار

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

تا تو نکنی بدشمن و دوست نظر

نه نفع رسد بدشمن و دوست نه ضر

شاد است موافق تو با گنج ظفر

زار است مخالف تو با رنج خطر

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

با من ز قضای بد برآشفت دیار

آرام دلم یکی و خصمان بسیار

درمانده تر از من اندر آفاق بیار

مظلوم ز روزگار و مهجور زیار

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای زلف تو از رخان من پرچین تر

وز خون دو چشم من رخت رنگین تر

هر روز دل افروزتر و شیرین تر

هر روز تو دلبرتر و من بیدین تر

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای گشته بیداد و بدی کردن چیر

هرگز نشود دلت ز بیدادی سیر

دیریست که من شنیدم از اهل دلی

کز بد نرهد که ببد هست دلیر

قطران تبریزی
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۱۱۹۳