گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

دلدار مرا بر دل من رحمت نیست

تن را بجفا و جور او طاقت نیست

این است بلا که صبر در عادت نیست

دل آلت صبر است مرا آلت نیست

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

از هجر تو ابر چشم باران ریز است

بر جان و دلم غم تو آتش بیز است

هجر تو بلا فزا و شور انگیز است

این هجر نه وصل روز رستاخیز است

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

هنگام سخا و جامه و جام تراست

فرمان شهان و نامه و نام تراست

اصل بد و نیک اندر ایام تراست

تقدیر و مراد و بخت و هنگام تراست

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

یک نیمه جهان سر او باغ شاه است

یک نیم دگر سر او لشگر گاه است

لگشر که بزیر خیمه و خرگاه است

خرگاه پر از شیر و پلنگ و ماه است

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

ماننده شیر نر شمس الدین است

بر خلق فکنده فر شمس الدین است

نیک و بدو خیر و شر شمس الدین است

شاهان سر بند و زر شمس الدین است

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

بر ملک فکنده برخ شمس الامراست

وز ملک ربوده نرخ شمس الامراست

بهتر ز ملوک کرخ شمس الامراست

میران ز می اندو چرخ شمس الامراست

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

تا پرده روی ماه من عنبر گشت

آن دل که بر او فتنه شدی زو برگشت

اکنون که بنزد هرکسی کمتر گشت

بر من ز جهان و جان گرامی تر گشت

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

با آنکه دلم از غم هجرت خونست

شادی بغم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب

هجرانش چنین است وصالش چونست

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

چشمم ز غمت بهر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم بزبان حال با خلق بگفت

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

نیمی ز تنم برنج و نیمی بشکنج

کاری که کنی نخست با عقل بسنج

آن کو بخورد درد و غم و رنج بگنج

گنجش بورد بدو بماند همه رنج

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

تا دلبر من بر ابرو افکند شکنج

هر روز یکی درد دلم گردد پنج

رنج از دل و جان مهان بکاهند بگنج

من بر تن و جان بگنج بفزودم رنج

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

صد بار بدل پند بکردم نشنید

وز خود رائی بدو رسید آنچه رسید

این دیده بیچاره بدو در نگرید

دیدی کز دیدن او دیده چه دید

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

هر کان رخ و آن زلف و لب دید

می معدن سیم و روز جفت شب دید

هر کان خط و خذ و زلف و آن غبغب دید

خورشید بقوس و ماه در عقرب دید

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

گویند به هر درد بود صابر مرد

تا کی خورم اندوه و غم و حسرت و درد

تا کی ز فراق دوست فریاد کنم

در فرقت دوست صبر نتوانم کرد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

آنی که دل من از تو خرم گردد

روی تو همی چراغ عالم گردد

چون از سختی دلم پر از غم گردد

چون بنگرمت غم از دلم کم گردد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

از دوستی تو جز ندامت ناید

بر تو ز بهی همی علامت ناید

از داروی تو بیمار سلامت ناید

از تو ببرم که جز ملامت ناید

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

تا کی ز فراق بر دلم بند بود

اندوه فراق بر دلم چند بود

آن دل که بدلبر آرزومند بود

در فرقت او چگونه خرسند بود

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

بیداد گرا بگرد بیداد مگرد

کز خلق به بیداد برآوردی گرد

ترسم بخوری ز درد ما روزی درد

بیداد رسد بهر که بیدادی کرد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

نیمی ز دلم باد شد و نیمی گرد

نیمی ز تنم گرم شد و نیمی سرد

گفتم که وفا متاع مهر اندوزد

چون درد دلم همه جفا بار آورد

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

از چشم و دل من آب و آتش خیزد

وز هر دو زمانه رستخیز انگیزد

نشگفت گران حور ز من بگریزد

کز آتش و آب هرکسی پرهیزد

قطران تبریزی
 
 
۱
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۱۱۹۳