گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ما را نبود دلی که خرم گردد

خود بر سر کوی ما طرب کم گردد

هر شادی عالم که بما روی نهد

چون بر سر کوی ما رسد غم گردد

عطار

ای بس که فلک در صف انجم گردد

تا یک مردم تمام مردم گردد

جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش

هرگاه که هادی نشود گم گردد

یغمای جندقی

زین خر گله کاندر همه عالم گردد

صد بفزاید اگر یکی کم گردد

هفتاد هزار سگ زنند این ددگان

تابو خری از کروری آدم گردد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه