میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
تا چند بتا تو سرکشی خو داری
تا کی جانا گره بر ابر و داری
این روی سیه میشود، این موی سپید
ناز اینهمه گر بروی یا مو داری
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
آن به که شراب را حکیمانه خوری
هر روز باندازه دو پیمانه خوری
می نوش بدان صفت که هر کس بیند
بازت نشناسد که خوری یا نخوری
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
تا چند بیاد گل و سنبل باشی
آن به که خراب از قدح مل باشی
چندان بخور از باده گلرنگ که خود
صد بار شگفته رخ تر از گل باشی
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
در کعبه و در دیر مرایار توئی
مقصود من از سبحه و زنار توئی
مغبچه مست و صوفی سبحه بدست
در خانقه و خانه خمار توئی
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
این قطب وجود جسم بیجان تو نیست
این دائره بی نقطه سلطان تو نیست
این باد و بساط بی سلیمان تو نیست
آن نیست که در قبضه فرمان تو نیست
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
من بنده تو پادشاه پاینده بذات
ای ذات مقدس تو سلطان صفات
عدلی و جواد و قادر و قائل کل
یا همهمه اراده و علم و حیات
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
یارب بجلالت رضا قطب وجود
ما را بوجود خویشتن کن موجود
در شاهد و مشهود توئی غیر تو نیست
ای دیده شاهد و جمال مشهود
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
پای دل من بسته زنجیر تو باد
ور سر ننهد بدشت نخجیر تو باد
ور کشته شود طعمه سر مستانت
ور زنده بماند هدف تیر تو باد
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
درجان مقیدان جمال مطلق
ساری شد و جلوه کرد و برگشت ورق
حق خلق شد و خلق حق و هر دو یکست
خلقست بجای خلق حقست بحق
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
پوشیده ز حق نیست نه اکثر نه اقل
لم یفعل ان لم یشان ان شاء فعل
در ذات و صفات و فعل عالم همه اوست
لا غیر کلام خیر ما قل و دل
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
پیدا شد و گفت بین رخ حق دیدم
حق را بدل خویش محقق دیدم
بی قید خودی در دل و در دیده ماست
دیدم دیدم بحق مطلق دیدم
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
من دوش رخ صدق و صفا را دیدم
عنوان محبت و وفا را دیدم
دادم بصفا صیقل آئینه دل
در صیقل آئینه خدا را دیدم
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
باشد بکف عشق مهار دل من
در دست غمست اختیار دل من
هرگز دل من بی غم عشق تو مباد
در کار غم تو باد کار دل من
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ای بنده طاعت تو مسرور از تو
در چشم و دل اهل صفا نور از تو
در چشمی و اصحاب نظر در طلبت
در جانی و این بی بصران دور از تو
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
ای نور سما و جلوه طور از تو
در چشم و دل و دماغ من نور از تو
نزدیکی و جز ذات تو مستور از تو
ای ستر و زوال و منقصت دور از تو
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
ای جان دلم جسم تویی روح تویی
دریا و سفینه ساحل و نوح تویی
بیعیبی و بیمتی و بیکمی و کیف
قدوس و بزرگوار و سبوح تویی
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
باریک میان و نغز و طناز و کشی
مه پیکر و زهره وار و خورشید وشی
ایدل اگر از مدینه یا از حبشی
آن بت نشود یار تو تا گبر نشی
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای چشم دل خواب نئی بیداری
ای مغز سرم مست نئی هشیاری
سیری سری علامتی آثاری
فتحی کشفی قیامتی دیداری
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
پرسی از من که مست یا هشیاری
آری مستم باده پرستم آری
عمریست که مست و محو و حیران توام
من روی ترا سیر ندیدم باری
شاطر عباس صبوحی » دوبیتیها » فال قهوه
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات